خب خب خب بنام خدا شروع میکنیم چرندنویسی رو😍😍

میدونم که خیلی زیاد خوشحال میشین وقتی تو بروز شده‌ها وبلاگ من میاد بالا براتون اصلا خوشبختی از این بیشتر

خدایی چقدر هر روز دعا میکنین که من بیام دوباره شروع کنم به نوشتن؟

ببین یه عالمه حرف دارم خیلی زیادا

البته که حنا جان اگه اجازه بدن.

سرم درد میکنه کمی همراه با حالت تهوع و در مقابل استفاده از دارو مقاومت میکنم چونکه بدن من خوب بلده چجوری از این دردای ساده گذر کنه.

خستمه واقعا و نیاز دارم بخوابم ولی مقاومت میکنم چرا؟ چون شبها مال منه😍 البته که مقاومت فایده‌نداره و از فرط خستگی به خواب میرم و وسطای خواب مثل مادرای نمونه پتو میکشم روی حنا گاهی بوسش میکنم و خلاصه مادری رو به حد اعلا میرسونم.

جمله بندی‌هام دچار مشکل شدن و اصلا تلاش نمیکنم که درستشون کنم به من چه خواننده باید دانا باشه و بدونه که من چی نوشتم پس اگه دیدی یه چی گفتم و نفهمیدی خودتو از قسمت داناها حذف و به نیمه خنگ‌ها اضافه کن☺️

چند روز پیش یه قیچی کاردستی گرفتم و حناجان من رو به چیز خوردن انداخته و قسمت قشنگ ماجرا اینه که اون قیچی مبارک امروز گم شده و من کل خونه رو بهم ریختم اما پیدا نشده هرررر چی میپرسم جواب درستی نمیده البته یادش نیست احتمالا

و اما قسمت تلخ ماجرا میدونی کجاست؟ اینکه حس میکنم خودم یجایی گذاشتم و فراموش کردم که کجا گذاشتمش همینقد گیج

توقع داشتم بعد از سپری کردن دوران حاملگی و حداکثر یک سال بعد از تولد حنا حافظه‌ی ماهی درست بشه و بتونم همون هوش و ذکاوت قبل رو بدست بیارم؛ اما باید با نهایت تاسف عرض کنم که نه تنها برنگشت که بدتر از قبل هم شدم و تقریبا یه خنگ بی‌اعصابم که فقط تو اینه دسشویی قشنگه🥲

خیلی دوست دارم بیشتر بنویسما ولی راستش دوست دارم این پست رو تا اخر بخونین و اگه طولانی بشه نمیخونید احتمالا

از شما چه خبر؟

اگه کامنت گذاشتین لطفا ادرس وب هم بزارید مرسی اَه